یک رمانتیک ناامید که فکر می کند عشق واقعی را با یک زن مسن پیدا کرده است، متوجه می شود که او ازدواج کرده است و پرتاب کردن فقط ابزاری برای انتقام از شوهر غافل او است.

گرگ هفلی یک بچه جاه طلب با تخیل فعال و برنامه های بزرگ برای ثروتمند شدن و مشهور شدن است. مشکل این است که او ابتدا باید از دوران راهنمایی جان سالم به در ببرد.

پس از اینکه زنی مجرد و حرفه ای به حال خود رها می شود تا فرزند مردی متاهل به دنیا بیاورد، او یک فرصت عاشقانه جدید در یک راننده تاکسی پیدا می کند. در این میان دیدگاه نوزاد تازه متولد شده از طریق صداپیشگی روایت می شود.

دختر جوانی یک جعبه عتیقه می خرد، غافل از اینکه درون این جعبه یک روح باستانی زندگی می کند. پدر دختر با همسر سابقش همکاری می کند تا راهی برای پایان دادن به نفرین فرزندشان پیدا کنند.

لوری یک وبلاگ نویس است و تصمیم می گیرد در مورد روز ولنتاین مطلبی را منتشر کند. وی پس از انتشار این مطلب با نظرات زیادی رو به رو می شود…